این سان که شعله خیز بود ناله های من
پر آتش است سینهٔ درد آشنای من
گر دل نشین بود سخنانم شگفت نیست
هر دم بلند می شود از دل صدای من
آن راز سر به مهر که داغ دل من است
من دانم و دل من و داند خدای من
دعوت مکن زمانه به جاه و حشم مرا
هرگز بر استخوان ننشیند همای من
مشاطهٔ روان من اندیشهٔ نکوست
دل بی غبار آینهٔ قدنمای من
دایم بزرگ و پاک چو روح فرشته باش
ای آرزو ز توست همین التجای من
«بارق» ز فیض ذوق تکاپو به کوی دوست
برگ گل است آبله در زیر پای من
کابل ١١/١٢/١۳۳۴